به نقل از سایت اخبار دین و اندیشه : به گزارش خبرگزاری مهر، حامد رشاد، عضو گروه ادبیات اندیشه پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در جدیدترین یادداشت خود به مقوله تمدن سازی در حوزه ادبیات و همچنین جایگاه بحث از تأثیر «فرهنگ» بر «ادبیات» پرداخته است که در ادامه از منظرتان خواهد گذشت:
صحبت از نسبت و مناسبات «ادبیات» با مقولات دیگر، چون «فرهنگ»، از منظر عقلانی و غیرتاریخی، از مباحث «فلسفه ادبیات» است و بررسی «تأثیر فرهنگ بر ادبیات» بخشی از این مبحث مفصل قلمداد میشود. «ادبیات» و «فرهنگ» به عنوان دو مقوله، مشخصههای مشترک بسیاری دارند؛ و از جمله آنکه هر دو «انسانپی» اند و «دیرزی»؛ برخی از محققان علوم انسانی در تعریف موجزی از انسان چنین گفتهاند: «انسان، حیوانی است با فرهنگ»، همچنان که این اختصاص در خصوص نطق – قوه شکل دهنده ادبیات – هم آمده: «انسان حیوان ناطق است». فرهنگ با تشکیل نخستین تجمعات زیستی انسانی پدید آمده است، ادبیات هم، به مثابه روایتگری از رویدادها و احساسات، همزاد نخستین انسانها بوده؛ آنچنان که ادوارد فورستر از داستان گویی شامگاهی انسان نئاندرتال از واقعه شکارش در جمع قبیله و بر دور آتش میگوید و یا صاحب تذکره الشعرا، حضرت آدم را نخستین شاعر مینامد که «اول کسی که در عالم شعر گفت، آدم بود. و سبب آن بود که هابیل مظلوم را قابیل مشؤوم بکشت و آدم را داغ غربت و ندامت تازه شد و در مذمت دنیا و در مرثیهی فرزند، شعر گفت».
در باب نسبت این دو مقوله دوشادوش و دیرپا، در خم و پیچ مطالعات فرهنگی و جامعه شناسی ادبیات تا نظریات مکاتب ادبی جامعه گرا و تحقیقات زبانشناختی و نشانهشناسی، سخن رفته است؛ برخی ادبیات را جزو فرهنگ و برعکس، و بعضی این دو را نمود یکدیگر یا منشأ زایش دیگری دانستند (۲)؛ اما این بحث ابتداً، و در ماوضع له خود، بحثی فلسفی است آن زمان که نسبت دو مقوله در نگاهی فرانگر عقلانی، مورد توجه قرار میگیرد، هرچند با مویدات تاریخی، محکم و ملموس شود. ضمن اینکه سخن گفتن از مناسبات این دو مقوله مهم و پدیده جامعه انسانی، ضمن تقویت حوزه دانشی «فلسفه فرهنگ» و «فلسفه ادبیات»، و غنا بخشی به مطالعات «نظریه ادبی» بومی، الزامی است برای «مهندسی فرهنگی».
بررسی تأثیر فرهنگ بر ادبیات
ذکر دو نکته مقدمتاً لازم است: نخست اینکه: تطور «معنایی» و «لفظی» این دو مقوله، و تلقیهای مختلف دیروزی و امروزی از آنها، ما را ناگزیر میکند از انتخاب تعریفی مختار برای هر یک از این دو مفهوم. از این رو ما در این یادداشت، «فرهنگ» را با تعریف و تلقی «مجموعهی تافته و تنیده و سازوارشدهای از بینشها، منشها و کنشهای پایدار در بستر زمینی و بازه زمانی مشخصی که همچون هویت و طبیعت ثانویِ جمعیِ طیفی از انسانها صورت بسته باشد» و «ادبیات» را با تعریف و تلقی «محصول فعالیت خیال / خرد اهل زبان، یا زمان، یا زمین معینی که برای بازگفت عواطف، علایق، عقاید و …، به طرز زیباییشناسانه در قالب یکی از صور سخن ظاهرشده باشد» در نظر میگیریم.
دوم آنکه: بررسی تأثیر فرهنگ بر ادبیات، از منظر فلسفی و نه مبتنی بر امور محقق تاریخی، میتواند از رهگذر بررسی تأثیر فرهنگ بر علل اربعه ادبیات و مؤلفههای شکل دهنده آن باشد. بر این منهاج، ادبیات نیز مانند هر پدیده دیگر معلول چهار علت فاعلی، غایی، مادی و صوری است؛ و هر یک از اینان، محمل اثر فرهنگاند.
یک. بررسی تأثیر «فرهنگ» بر «آفرینشگر ادبی»
در باب علت فاعلی ادبیات – و در معنایی عمومیتر، هنر– نظرات متعددی ارائه شدهاست که شرح و بحث آن خارج از موضوع این مقاله است؛ اما با توجه به رویکرد این مقاله و تعریف مختار، ادبیات محصول خیال / خرد اهل یک زبان، یا زمان، یا زمین معین، و نمود بیرونی تفکرات و عواطف درونی انسان یا جامعه انسانی است (۳) که تحققاً در یک نویسنده و شاعر ظهور مییابد، و او به مثابه یک انسان در مجتمعی انسانی، در ظرف زمین و زمان و زبان معین تعریف شده است و کاملاً متأثر از فرهنگ عصر و عرصه زیست خود است. این تاثیرپذیری در سطوح مختلفی اتفاق میافتد؛ به طور مثال «نحوه کاربست» خیال و خرد در آفرینش ادبی که موجب میشود آثار ادبی قومی لطیفتر و محسوستر و قومی یا عصری، معقولتر و منطقیتر شود، متأثر از فرهنگ و فضای حاکم بر جامعه نویسنده و شاعر است؛ و یا میتوان فرض کرد تعالی و توسعه نمایان هنرهای کلامی در یک عصر یا عرصه، و هنرهای دیداری در عصر و عرصهای دیگر، نتیجه همین حاکمیت فرهنگ زمانه است؛ به طور مثال، همواره از گذشتههای دور تا امروز، «شعر» در زبان عربی گستره و عمق کم نظیری داشته است؛ از کمیت سرودهها گرفته تا قوالب، فنون و آرایههای متعلق شعر؛ و شاید از این حیث زبان عربی بیشترین داشته را بین زبانهای موجود داشته باشد؛ این پدیده کاملاً از ساخت ذهنی، روانشناختی و فرهنگی ایشان نشأت میگیرد. شعر اساساً در فرهنگ عرب از ارزش خاصی برخوردار است، اعراب ذاتاً سخنگرا و سخنورزند، اهل خطابه و کلاماند، حرّافاند، علاقه فوق العادهای به حفظ شعر و کاربست آن در معاشرتهای روزمره دارند، و… تا آنجا که برخی زبانشناسان این تعلق خاطر خاص به خود «کلام» را دلیل توسعه و تخصصی شدن فوق العاده زبان عربی میدانند (۴)؛ به هر روی این خصایص فرهنگی، و علایق عجین شده با فرهنگ، زیرساختِ توسعه و تقویت شعر در زبان عربی است و بر خیال و خرد فردی / جمعی هژمونی دارد.
دو. بررسی تأثیر «فرهنگ» بر «غایت اثر ادبی»
در یک تلقی کلی، علت غایی ادبیات، «محاکات» و «بیان» مافیالضمیر یک نویسنده و شاعر و یا – به بیان دقیقتر- آرمانها، ارزشها، دغدغهها و انفسیات مردم یک زمان، زمین و زبان معین است. البته میتوان غایات تودرتو و طولی را برای ادبیات تصور کرد چون «بازگفت»، «بازگفت برای مخاطب»، «بازگفت برای مخاطب به قصد تأثیرگذاری» و…؛ چنانکه برخی قائل به غایات مختلف برای آثار ادبی مختلف و ادبیات ملل مختلف شدهاند، و از «آفرینشگری»، «کشف جهان»، «نقد و سنجش زندگی»، «ساخت تجربیات تازه»، «همسو یا همسان کردن دو زمینه ذهنی» و… به عنوان اهداف ادبیات نام بردهاند؛ اما بدیهی است «بازگفت» غایت اقلی و اقرب ادبیات است و هر غایت دیگر مدنظر قرار گیرد از استکمال این غایت به دست میآید و مترتب بر آن است؛ و چه بسا عموم موارد دیگر برشمرده، به بیان دقیق، کارکردهای ادبیات یا فواید و ثمرات آناند و نه غایات آن.
با این حال غایت یک اثر ادبی – و کل حاصل از جمع آن به عنوان ادبیات – را هر چه تصور کنیم، متأثر از عناصری است که یکی از مهمترین شأن، فرهنگ است. به طور مثال موج سرایش خداینامههای زبان فارسی از جمله شاهنامه حکیم فردوسی نتیجه احاطه فرهنگ احیا هویت ملی و زبانی، و جریانات اجتماعی، فرهنگی و فکری قرن دوم و سوم هجری قمری است؛ همینطور ادبیاتِ اجتماعیِ متمایزِ پدید آمده در عصر مشروطه که متأثر از فرهنگ زمانه خود به قصد ایفای تحول اجتماعی سیاسی سروده و منتشر میشده است؛ و یا ادبیات دهه اول بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران که مقتبس از فرهنگ ایثار، جهاد و شهادت و با هدف تبیین و ترویج این فرهنگ زاده و خوانده میشده است و تصور رخ دادن هیچیک از اینها، به غیر از فضا و فرهنگ عصری که در آن زاده شدهاند، ممکن نیست.
از وجهی دیگر، تفطن یک ملت به اینکه برای ادبیات چه غایات و کارکردهایی تصور کند، چه جایگاهی برای آن در بین عناصر تمدنی ببیند، از آنچه ایفای نقشی را طلبد کند یا در مقام مخاطب با چه انگیزه و توقعی سراغ آن رود، خود متأثر از فرهنگ و ظرفیتهای فرهنگی ملل مختلف است؛ ادبیات به مثابه سرگرمی، ادبیات به مثابه تفکر، ادبیات به مثابه رانشگر اجتماعی و… همه متأثر از درک فرهنگی یک ملت و فرهنگ عمومی حاکم بر آن است. مردمان در مقام خوانندگان ادبیات، کنشگران جدیای در ساخت فضای ادبی جامعه اند، و این کنشگران نیز متأثر از فرهنگ محاط و محیط دور و برشان، ادبیات را پی میگیرند و میخوانند؛ بهطور مثال شاهنامه حکیم فردوسی، در ماوضع له خود، به صراحت آفرینندهاش، برای و به غایت احیا و زنده کردن هویت ایران زمین، در بافتار نوی ایرانی اسلامی، سروده شدهاست – «بسی رنج بردم… عجم زنده کردم…» – اما ممکن است در ادواری از تاریخ، فرهنگ شاهنامه خوانی صرفاً به قصد داستانگویی، تفنن و گذراندن خوش اوقات، و… بین طیف عمومی مردم شایع بوده -آنچنان که فی المثل خواندن و نقالی داستان حسین کرد شبستری در قهوهخانهها مرسوم بوده است – بی آنکه غایت خوانندگان و شنوندگان همان احیا و انسجام هویت باشد، هرچند این مهم به عنوان فایده و کارکرد جنبی احیاناً محقق میشده است؛ و این به آن جهت است که همیشه غرض و غایت مولِف با غرض و غایت مولَف و اثر، و در مرتبهای دیگر، مخاطب اثر، یکی نیست و فرهنگ میتواند بر غایات هر یک از این سه تاثیرگذارد.
سه. بررسی تأثیر «فرهنگ» بر موضوع و «ماده ادبیات»
«ماده» ادبیات – و به تعبیر رایج در مطالعات ادبی، «درون مایه» آن – بیمها و امیدها، آرمانها و ارزشها، گرایشها و خواهشها، تفکرات و تصورات مردم یک سرزمین، زبان یا زمان است؛ هرچند در حد درونیات یک فرد، فروکاهیده شود و به تعبیر کارلونی «ادبیات ابزار نمایش فرهنگ درونی» باشد در تعامل و تناسب با فرهنگ بیرونی.
آنچه مسلم است ادبیات، دالِ مدلول فرهنگ است؛ و برخی وجوه عینی فرهنگ، مانند آداب و رسوم، و بخشی از وجوه ذهنی آن، مانند باورها و بینشها را بازمیتاباند. به تعبیر متیو آرنولد: «شعر [: ادبیات] تجلی اصلی فرهنگ است» این قرابت تا جایی است که ادبیات را میتوان صورت عینیت یافته فرهنگ پنداشت – خصوصاً آن بخش از ادبیات که در حافظه تاریخی یک ملت میماند -؛ هرچند همه ماده ادبیات از فرهنگ نیست، و عناصر دیگری چون اسطوره، تاریخ، و… موضوع ادبیات واقع میشوند؛ همینطور ممکن است قسمی از بینشها، منشها، کنشها و گرایشهایی که هنوز شیوع نیافته و به شکل فرهنگ قابل شناسایی نیستند، موضوع ادبیات قرار گیرند؛ اما تصدیق این گزاره که ادبیات یک ملت بازتاباننده فرهنگ و رسوم آن است – بخوانید: بخش قابل توجهی از درون مایه خود را از آن فرهنگ میگیرد- برای تأیید میزان اثرگذاری فرهنگ بر ادبیات کافی است و جز این نیست که اساساً یکی از ابزارهای انتقال فرهنگ، به عنوان حافظه عمومی قابل اکتساب توسط افراد جامعه، ادبیات است و شاید بتوان گفت ادبیات از این وجه – وجه درون مایه – بیشترین اثر را از فرهنگ پذیراست.
این گونه است که متأثر از فضا و فرهنگ حاکم بر جامعه ایرانی در یکی دو سدهی پس از حمله مغول، درون مایه اصلی آثار ادبی، پرداختن به انفسیات و تعلقات عزلت گزینانه میشود؛ یا توجه به «انسان»، مضمون غالب آثار ادبی مغرب زمین در زمانه رنسانس و طلیعه شکل گیری فکر و فرهنگ اومانیستی میشود.مصداقی دیگر برای مدعای وامگیری «ماده ادبیات» از فرهنگ، وجود امثال ادبیات عامه پسند و روزنامهای است؛ ادبیاتی که کاملاً بر مسیر خواستها، آرزوها و دغدغههای عموم یک جامعه و سنتهای عرفی و فرهنگی آن حرکت میکند و به شکلی ساده با فرهنگِ ساری در طبقات مختلف جامعه عجین میشوند و از آن ساخته میشود؛ و یا ادبیات فولیکور و ادبیات عامیانه که با سنن و آداب قومی و فرهنگ عامه یک ملت پیوند وثیق میخورد و مایه و مادهاش را تام و تمام از آن میگیرد.
اگر بر پایه نظریات جدید، ادبیات را تا مرحله فهم مخاطب و خوانش متن، تسری دهیم، باید گفت فرهنگ بر فهم فهمنده و خوانش آن از آثار ادبی هم تأثیر میگذارد؛ به تعبیر دیگر، در چارچوب مفهومی متداول در دانش ارتباطات، اگر ادبیات را به مثابه یک «رسانه» فرض کنیم، علاوه بر درون مایه به مثابه «پیام»، ادیب به مثابه «فرستنده پیام»، زبان ادبی به مثابه «روش انتقال پیام»، خواننده به مثابه «گیرنده پیام» نیز موثَر از فرهنگ است؛ و این موضوع را نظریات متعددی چون نظریه دریافت مطالعه کردهاند (۵).
چهار. بررسی تأثیر «فرهنگ» بر «سازه اثر ادبی»
علت صوری ادبیات، همان سازههای متنوع آثار ادبی، در سطوح مختلف است؛ در سطح واژگان، ساختمان متمایز زبانی، نحوه سازمان یافتگی گفتار، تمهیدات سبکی، قوالب ادبی متعارفِ زمانها، زبانها و سرزمینهای مختلف و…. «زبان» به عنوان سلول بنیادینِ صورتِ اثر ادبی، عنصری کاملاً فرهنگی است، تا آنجا که برخی آن را جزو فرهنگ قلمداد کردند یا رابطه عام و خاص من وجه بین زبان و فرهنگ قائل شدهاند. و حتی بعضی اصطلاح «زبان فرهنگ» را به عنوان جایگزینی دقیقتر برای واژه «زبان» پیشنهاد کردهاند و به طور مثال «زبان فرهنگ فارسی» را دقیقتر از «زبان فارسی» دانستند.
رابطه بین آواها، واژهها و نحو یک زبان و روشی که سخنگویان آن زبان به جهان «مینگرند» و «رفتار می کنند»، امری قریب به بدیهی است. آنچه مسلم است «فرهنگ»، خود را به نحوی در «عناصر زبانی» نشان میدهد و این دو در عین برخورداری از نظامی قابل تفکیک، همپوشانیها و نقاط تلقی و تأثیر بیشماری دارند (۶). اینکه مثلاً فعل «مردن» در یک زبان فقط برای انسان و جانداران، و در زبانی دیگر برای همه اشیا بهکاربرده میشود؛ یا در یک زبان ضمائر یا صرف افعال به تفکیک مونث و مذکر وجود دارد و در دیگری این تفکیک وجود ندارد؛ یا قواعد نحوی و صرفی حاکم بر یک زبان، مفصل و پیچیده، و در زبان دیگر مختصر و سادهاست؛ و… همه ریشه در فرهنگ یک قوم دارد.
از طرفی، رابطه مستقیمی بین «ظرفیت های زبانی» یک اقلیم با کمیت و کیفیت «توسعه ادبیات» آن اقلیم وجود دارد؛ فی المثل قافیه پردازی در زبان عربی با توجه به ظرفیت این زبان (چه از وجه دایره گسترده لغات و چه ساخت نحوی کلمات) بسیار آسانتر از برخی زبانهای دیگر است لذا طبیعی است که سرایش شعر سهلتر شود و ساخت و بافت شعر توسعه و تفصیل بیشتری یابد. بر همین سیاق، فرهنگ بر «اسلوب کلام»، نحوه «ساخت زبان ادبی» و «تمهیدات سبکی» نیز تأثیرگذار است. در اشعار یک اقلیم، همچون خراسان، روح حماسی، صلابت و فخامت سخن، و بی پیرایگی و سادگی کلام جزو عناصر نهادی است و در اشعار اقلیمی دیگر، چون فارس و آذربایجان، لطافت، ظرایف معنایی، و پیچیدگی سخن جزو ویژگیهای اصلی و مطبوع طبع اهالی آن عصر و عرصه است. چه آنکه طبع ظریف و فرهنگ لطیف آذری، شاعرپرور است و در کنج هر خانه یک منظومه حیدربابایه گون یافت میشود اما در سرزمینی آن سوتر خبری از این چشمه جوشان نیست. این تمایز در «فرهنگ» و «وراثت» این اقلیم ریشه دارد.
یک فرهنگ هم «قوالب ادبی» متناسب با خودش را «ابداع» میکند، آنچنانکه قالب ادبی «رمان» در طلیعه شکلگیری فرهنگ مدرن، در مغرب زمین پدید آمد و تصور ظهور آن مثلاً در فضا و فرهنگ مشرق زمین ممکن نیست؛ یا «شعر نو فارسی» در پی تحولات و فضای متفاوت فکری و فرهنگی جامعه ایرانی اوایل سده اخیر هجری شمسی متولد شد؛ و در سطحی پایینتر، در یک قالب ادبی تصرف میکند، آنچنانکه فرهنگ و فکر عصر انقلاب اسلامی، «غزل حماسه» را از دل غزل پدید میآورد، بی آنکه بتوان پیشینهای قابل ذکر در تاریخ ادبیات فارسی داشتهباشد .(۷) به این ترتیب، یکیک عناصر سازه اثر ادبی و کلیت آن در مراتب مختلف، از واژه گرفته تا قالب، به شکلی گسترده متأثر از فرهنگ است.
جمع بندی
از رهگذر شناخت اثر فرهنگ بر هر یک علل اربعه فرهنگ، در مییابیم: اولاً فرهنگ در تعریف مختار، بر «بازگفت» بهعنوان علت غایی ادبیات؛ بر «آفرینشگر ادبی» بهعنوان علت فاعلی ادبیات؛ بر «درونمایه اثر ادبی» بهعنوان ماده ادبیات؛ و بر «سازه و صورت اثر ادبی» بهعنوان علت صوری ادبیات، تأثیری شگرف داشته و قابلیت تصرف در هر یک از این شوون پدیدآور ادبیات را داراست. لذا فرهنگ و ادبیات در عین استقلال مفهومی، کاملاً متأثر از هم و مؤثر بر هماند و هر یک بر علل وجودی و علل ماهوی دیگری تأثیر مستقیم میگذارند؛ و نتیجه آن میشود که فرهنگ، ادبیات متناسب خود را میپروراند و در عین حال این پرورده که از عناصر فرهنگ تغذیه کرده، خود باعث بالندگی و تقویت و تحکیم فرهنگ میشود؛ به این ترتیب فرهنگ و ادبیات رابطه «تعاملیتعالیگرایانه» دارند.
ادبیات، به تعبیر یونگ «بیان ناخودآگاه قومی است»؛ «ناخودآگاه» ی که بخش قابل توجهی از آن، «فرهنگ» است؛ «فرهنگ» ی که به مثابه اتمسفری ناپیدا، احاطه کننده جامعه انسانی است و آحاد این جامعه بی آنکه متفطن باشند، در آن نفس میکشند و شکل میگیرند .(۸)
و در آخر آنکه، در میان انواع تأثیر و تاثرها، بینش، گرایش، منش و کنش، به عنوان موضوع ادبیات و ماده فرهنگ، جدیترین نقطه تلاقی و تأثیر بین این دو مقوله است. _________________________________
۱. پژوهشگر مربی گروه علمی ادبیات اندیشه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
۲. برای دو مقوله «فرهنگ» و «ادبیات» به جهت تعدد معانی و تعاریف، اشتراکات ذاتی و عرضی، و تطور مفهومی در طول تاریخ، نسبتهای مختلفی فرض شدهاست. معنای کهن این دو مقوله، در برخی تلقیها، قرابت بسیار نزدیکی با هم مییابند و حتی در مواقعی این همانی بین شأن برقرار میشود. معنای مدرن هر یک از این دو مقوله، تفاوت جدی و ماهوی با معنای کهن آن دارد. در معنای مدرن، فرهنگ و ادبیات، علیرغم تلقیهای مختلف، از حیث منطقی دو مفهوم متباین از هماند.
۳. گذشته از اینکه آفرینشگری به سپهر الاهی، به عنوان یگانه آفرینده حقیقی، یا به تعبیر دیگر، عقل فعال، نسبت داده شود و این خیال / خرد مجاری یا واسطه یا تلقی شوند؛ و یا علت فاعلی ادبیات بما هی ادبیات، «قوه» خیال و خرد انسان بما هو انسان، و توان آفرینشگری ادبی او فرض شود؛ که به تبیین افلاطونی، همان بازتاب مُثل قوه تخیل و تفکر انسانی است و این خیال / خرد تجلی این صورتهای مُثلی تلقی میشوند.
۴. زبان عربی یکی از پرگویشترین زبانهای جهان است و به دلیل فروضات مختلف صرفی و نحوی و قواعد دستوری و ساختی مفصل، یکی از سختترین زبانهای دنیا به ویژه برای سخن گفتن شناخته میشود.
۵. reception theory
۶. که مطالعه آن دانشهای نوپدیدی چون انسانشناسی زبانشناختی (linguistic anthropology) و شاخههایی از مردمشناسی را به وجود آورده است.
۷. گذشته از آنکه به تعبیر محمدرضا سنگری، «در کتاب از نتایج سحر» در همان نوع مرسوم غزل عاشقانه نیز تغزل شاعر برآمده از گفتمان فرهنگی بعد از بهمن ۱۳۵۷، با عناصر مشخص و منحصرکنندهای، متمایز از تغزل عاشقانه شاعر دورههای قبلتر است.
۸. به تعبیر مقام معظم رهبری: «فرهنگ، چون هوایی است که ما تنفّس میکنیم»