ایدئولوژی لیبرالیسم؛ زمینه‌ساز بی‌عدالتی اقتصادی در دنیا

به نقل از سایت اخبار دین و اندیشه :    

به گزارش خبرگزاری مهر، رهبر انقلاب اسلامی در دیدار تولیدکنندگان و فعالان اقتصاید با اشاره به مسئله‌ی «جنگ اقتصادی» در دنیای امروز فرمودند: «جنگ اقتصادی در دنیا به شکلهای مختلفی وجود دارد. آن کسانی که دستشان در کار مسائل اقتصاد بین‌المللی است، بروشنی می‌بینند که کشورها و قدرتها، و همه‌ی دنیا با هم سرِ مسئله‌ی اقتصادی جنگ دارند؛ حالا مثلاً در این دوره‌ی ریاست جمهوریِ آمریکا این جنگ و دعوا ظهور و بُروز پیدا کرده؛ با چین یک ‌جور، با کره‌ی جنوبی یک ‌جور، با اروپا یک ‌جور، با دیگران یک ‌جور، امّا این‌ جور نبوده که در زمان غیر او این نباشد.»

از این رو، پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در مقاله‌ای به قلم سام ترابی و محمدعلی رنجبر، زمینه‌ها و ابعاد این موضوع را بررسی کرده است.
 

دنیای معاصر با دو پدیده‌ی بزرگ اما کتمان‌شده مواجه است که غفلت از آن‌ها منجر به عدم شناخت واقعی و عمیق بسیاری از تحلیل‌گران داخلی نسبت به واقعیات جهانی شده است. از جمله این که خیلی‌ها به جنگ اقتصادی موجود در عرصه‌ی جهانی یا بالکل توجه ندارند یا این که در شناخت عاملِ به وجود آمدن آن ابهامات و توهماتی دارند. واقعیت این است که دنیای معاصر با یک «دروغ بزرگ» و یک «ناگفته‌ی مهم» مواجه است که تبیین این دو به شناخت جنگ اقتصادی امروزه کمک می‌کند.
 
دروغ بزرگ

جهان معاصر ما به دروغ بزرگی به نام «لیبرالیسم» مبتلاست. جای هیچ شک و تردیدی نیست که هر تمدنی بر یک خاستگاه دینی و ایدئولوژیک بنیان نهاده شده است و بی‌شک می‌توان گفت هم دین و هم ایدئولوژی که بدیل دین به شمار می‌رود، مثل یک نخ تسبیح عمل می‌کند و دانه‌های تسبیح هر چند کوچک یا بزرگ، نیازمند نخی هستند که آن‌ها را نگهدارد و از فروریختن و افول آن‌ها جلوگیری کند. در طول تاریخ بشریت ایدئولوژی‌ها ایجاد شدند تا جای ادیان را بگیرند و بر خلاف ادیان که در پی رشد و آگاهی «صادقانه» از جانب خالق هستی بودند، ایدئولوژی‌ها هدفی جز اغوا و آگاهی «کاذب» از جانب طواغیت را نداشتند. به همین خاطر بر خلاف ادیان، ایدئولوژی‌ها همواره به دلیل سست بودن و کاذب بودن مثل تارهای عنکبوت چند صباحی به صورت کاذب نقش نخ تسبیح را بازی می‌کردند، اما به‌تدریج رو به افول گذاشتند و با اندک تکانه‌ای فرومی‌پاشیدند.
تاریخ پر است از فروپاشی ایدئولوژی‌ها و تمدن‌های طاغوتی؛ تمدن‌هایی که به‌ظاهر بزرگ و قدرتمند به حساب می‌آمدند، اما به خاطر اتکا به ایدئولوژی‌های کاذب فرو می‌پاشیدند. فروپاشی مارکسیسم به خاطر همین سست بودن و به تبع آن فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نیز در همین راستا بود.

ایدئولوژی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم نیز به مثابه‌ی دینی کاذب که ایالات متحده‌ی آمریکا تجلی این دین و این تمدن است، از این قاعده مستثنی نیست. نئولیبرالیسم با شعارهای پررنگ و لعابی همچون آزادی، برابری، همکاری، زندگی مسالمت‌آمیز، اقتصاد جهانی، جهانی شدن و... به صحنه آمد تا بشر را نجات دهد، اما همه‌ی این شعارهای اتوپیاگونه به تراژیک‌ترین شکل ممکن تبدیل به ضد خود شدند.

زمانی که اندیشمندان اقتصادی بر سرمایه‌داری و تجارت آزاد و دست نامرئی بازار و دیگر آموزه‌های اقتصادی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم تأکید داشتند، هرگز فکر نمی‌کردند این ایده‌ها جهان را به جایی برساند که چنین هرمی در توزیع ثروت ایجاد شود:


هرمی که بر اساس آخرین آمارهای رسمی در سال ۲۰۱۸ نشان می‌دهد که کمتر از یک درصد جمعیت دنیا در حدود ۴۵ درصد ثروت جهانی را در اختیار دارند. با توجه به سطح بعدی درخواهیم یافت که حدود ۹ درصد از جمعیت جهانی ۴۰ درصد ثروت را دارند. یعنی ۸۵ درصد از ثروت جهانی در اختیار تنها ۱۰ درصد از جمعیت جهان است و ۶۳ درصد از مردم جهان تنها از ۲ درصد از ثروت جهانی برخوردارند. یعنی ثمره‌ی تجویزات نئولیبرالیسم به تراژیک‌ترین شکل ممکن رخ نموده و محصول آن تشکیل هرمی نابرابر و ظالمانه است. ماجرا زمانی جالب‌تر می‌شود که بدانیم این هرم مخصوص دنیا نیست، بلکه در مهد نئولیبرالیسم یعنی آمریکا نیز دقیقاً با این چینش مواجهیم و طبقات متوسط به پایین آمریکا هر چه فقیرتر و فقیرتر شده‌اند.

علاوه بر این که یک درصد الیگارشی آمریکا چون علاقه به سود بیشتر دارند، در این سال‌ها با استفاده از شعار جهانی‌شدن، کارخانه‌های زیادی را از آمریکا به کشورهایی همچون مکزیک، چین و دیگر کشورها منتقل کرده‌اند تا از معافیت‌های مالیاتی بیشتر، نیروی کار ارزان‌تر، قوانین محیط زیستی سهل‌تر و بازار مصرف بزرگ‌تری بهره‌مند شود. مضافاً این که در داخل آمریکا نیز سرمایه‌داران و صاحبان شرکت‌های بزرگ آی‌تی و دیگر شرکت‌ها علاقه به استخدام مهاجرین با ضریب هوشی بالاتر و البته قانع‌تر دارند. لذا به این دو علت، هم کارخانه‌های بسیاری در آمریکا تعطیل شد و هم آمریکایی‌های اصیل‌تر کارهای خود را از دست دادند.

پس واقعیت اول دروغ بزرگی است به نام لیبرالیسم که خلاف ادعای دروغین خود مبنی بر رشد همه با هم و روابط «برد-برد» برای همه، منجر به رشد یک طبقه‌ی «الیگارشیِ اشراف‌محور» شده که بخش اعظم ثروت و قدرت جهانی را در اختیار دارد.
 
ناگفته‌ی مهم

سستی لیبرالیسم و نئولیبرالیسم که عامل نابرابری شدید در عرصه‌ی جهانی و داخلی آمریکا شد، همین طور توقف رشد اقتصادی آمریکا  منجر به افول قدرت جهانی آمریکا شده است، اما این افول و ورشکستگی را سال‌هاست که کتمان کرده‌اند. این افول و بحران اقتصادی زمانی تشدید شد که آمریکا به بهانه‌ی مبارزه با تروریسم، لشکرکشی وسیعی به افغانستان و عراق و دیگر نقاط جهان داشت. البته بوش پسر در زمان حمله به افغانستان و بعد هم عراق، مالیات‌ها را افزایش نداد. این عدم افزایش مالیات بر خلاف یک توافق نانوشته بین رئیس‌جمهور و مردم آمریکا بود که در زمان حمله به یک کشور خارجی مالیات‌ها را افزایش می‌دادند. جرج بوش از این می‌ترسید که افزایش مالیات‌ها منجر به سقوط دولتش شود؛ همان طور که در زمان پدرش این اتفاق افتاد که بر خلاف وعده‌های انتخاباتی جمهوری‌خواهان مجبور شد برای حمله به سومالی مالیات‌ها را افزایش دهد و این افزایش مالیات، منجر به شکست او در دور دوم انتخابات آمریکا شد.

مخارج هشت تریلیون دلاری آمریکا آن هم فقط در منطقه‌ی جنوب غرب آسیا، آن‌ها را با بحران اقتصادی گسترده‌ای در این سال‌ها که اوج آن در سال ۲۰۰۸ بود، مواجه کرد. بحرانی که اوباما را مجبور کرد با ایجاد اعتباری ساختگی و اوراق قرضه، مبلغی در حدود چهار تریلیون دلار به شرکت‌های بزرگ آمریکایی کمک کند تا آن‌ها را از ورشکستگی نجات دهد. در طول تاریخ بشریت سابقه نداشته که دولتی (حتی دولت‌های سوسیالیست) این همه به بخش خصوصی پول تزریق کرده باشند. اما اوباما که کارش نجات لیبرالیسم، حفظ ظاهر آن و کتمان فروپاشی‌اش در سطح جهانی بود، این اقدام را کرد. در واقع او در طول دوران ریاست‌جمهوری خود، سعی کرد برای اقشار بسیاری از نخبگان جهانی و از جمله نخبگان ایران، چهره‌ی بَزَک‌کرده‌ی آمریکا را حفظ کند و ناگفته‌ی مهم یا افول واقعی آمریکا را کتمان نماید.

اما هر چه به پایان مدت ریاست‌جمهوری اوباما نزدیک می‌شدیم، واقعیت روزبه‌روز روشن‌تر می‌شد و واقعیت «برد-باختِ» ماهیتِ لیبرالیسم بیش از گذشته نمایان می‌شد. وقتی این ماهیت و واقعیت برای مردم عادی آمریکا روشن شد، متوجه شدند که بازنده‌های اصلی این بازی دروغین هستند و لازم است رویکرد جدیدی را جایگزین این بازی دروغین کنند تا بیش از این ضرر نکنند. لذا دنبال جریانی بودند که از منافع اقتصادی ملت آمریکا دفاع کند. آن‌ها دونالد ترامپ را با توجه به شعارهایی که می‌داد، در راستای دست‌یابی به منافع ملی خود یافتند؛ شعارهای ملی‌گرایی مبتنی بر ناسیونالیسم اقتصادی: «آمریکایی بخر، آمریکایی استخدام کن»!

جالب است ایالت‌هایی که در طول نسل‌ها و به طور سنتی به حزب دموکرات رأی می‌دادند، این بار انتخاب‌شان ترامپ و جریان او بود. با روی کار آمدن ترامپ می‌توان گفت که رسماً به لیبرالیسم جهانی به رهبری آمریکا پایان داده شد و واقعیت جنگ اقتصادی که سال‌ها آن را در شعارهای دروغین کتمان می‌کردند، به وسیله‌ی رهبر کشورِ تجلیِ لیبرالیسم آشکار شد. ترامپ جنگ اقتصادی علیه همه‌ی کشورهای دنیا را علنی کرده است تا خود را برنده‌ی این جنگ و دیگران را بازنده‌ی آن معرفی کند و بر اساس ادعای خودش به منافع بیشتری برای ملت آمریکا دست یابد. جنگ اقتصادی آمریکا علیه چین، روسیه، ترکیه و از همه مهم‌تر جنگ اقتصادی ناجوانمردانه علیه ایران در همین راستاست.

پس واقعیت جهانی چیزی نیست جز جنگ اقتصادی دولت‌ها با هم تا به منافع بیشتری دست یابند. از این رو نخبگان ما نیز لازم است با درک درست این واقعیت، برای پیروزی در این جنگ برنامه‌ریزی دقیقی داشته باشند. البته مهم‌ترین مؤلفه‌ی این برنامه باید ارائه‌ی مدلی جدید بر مبنای دانش، علم بومی، منابع داخلی، تولید ملی و عبور از مدل قدیمیِ «توسعه‌یِ وابسته به فروش نفت» که مدل مورد حمایت آمریکا و غرب است، باشد. هدف آمریکا در این جنگ اقتصادی، حفظ ایران در مدل قدیمیِ توسعه است. شبیه به آن‌چه در ایران عصر پهلوی و در عربستان فعلی انجام می‌دهد.

در واقع نخبگان ما باید به این نکته توجه داشته باشند که مدل قدیمی توسعه ثمره‌ای جز وابستگی سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و تمدنی به آمریکا و دیگر نظام‌های استثمارگر نخواهد داشت. جنگ اقتصادی واقعیت جهان معاصر ماست و باید با درک درستی از آن در پی کسب منافع ملی خود باشیم.

برچسب ها:

دین و اندیشه

124
0 0

لینک های مفید