شرح این مبحث در ذیل آمده است:
فلاسفه و متکلمان از یکسو که قائل به استدلال عقلی در خداشناسی بودند و از سوی دیگر محدثان و عرفا که قائل به نفی خداشناسی استدلالی بودند. فلاسفه قائل به پذیرش استدلال عقلی در خداشناسی هستند نه وجوب استدلال عقلی، اما متکلمان قائل به لزوم و وجوب استدلال عقلی در خداشناسی. محدثان اعم از شیعه و اهل سنت معتقدند: ۱- ناتوانی عقل در شناخت خدا و امکان اثبات عقلی صانع ۲- حجیت عقل ۳- عدم لزوم استدلال به دلیل (اعتقاد به معرفت فطری و ضروری بودن معرفت) یا (اعتقاد به امکان خداشناسی تقلیدی). عرفا نیز اعتقاد دارند عقلِ مخلوق محدث است و حادث ناتوان از شناخت قدیم و فاقد حجیت است و معرفت الله اعطای خداوند است (شهود).
سیر تطور ادله اثبات خدا
متکلمان و فلاسفه برای اثبات خدا به یک شکل استدلال عقلی نمیآورند، بلکه این سیر تطورات داشته و بعضاً در زمینههایی از آیات قرآن هم استفاده میشود که البته به شکل استدلال نیست بلکه تأمل در آیات است، گویی وجود خدا را مسلم فرض کردهاند. این تعقل در آیات هم شامل شناخت استدلالی خدا است و هم شامل ابعاد ایمانی و هم ناظر به عمل میباشد. اما بعدها فلاسفه و متکلمان این نگاه تعقلی در قرآن را منحصر کردند در یک بعد که این آغاز بعضی انحرافات بود. خداشناسی استدلالی در روایات بیشتر مورد بحث قرار گرفته و به برهان نظم و برهان حدوث و قدم تاکید شده است و همینطور براهین امکان و وجوب و صدیقین را برخی خواستهاند از روایات استفاده کنند. البته ریشههای ادله فلسفی و کلامی محدود به آیات و ورایات نبود بلکه فراتر از آن بود و بعضاً مقدمات فنی آنها برگرفته از برخی براهین یونانی است.
برهان حدوث و قدم: اگر تأمل در آیات را برای استدلال بپذیریم، میتوان کلیاتی از برهان حدوث و قدم را پیدا کرد. ولی بیش از آنکه در آیات مطرح باشد در روایات برهان حدوث و قدم را با یکی دو مقدمه متفاوت مطرح شده است. گاه در روایات صحبت از تغییر است به این معنا که عالم متغیر است، یا صحبت از ترکیب است به این معنا که عالم مرکب است و این ترکیب دال بر تغییر و تغییر مبتنی بر حدوث آن است و نیاز به یک محدث دارد. در روایات ما بیشتر از این جلو نمیآیند که زیاده و نقصان در ما دلیل بر حدوث است و از این طریق سعی کردهاند وجود صانع یا صنعالله را ثابت کنند.
این نشان دهنده این است که در روایات تاکید بر دلالت صنع بر صانع است. برهانی دیگر وجود دارد که دلیل نیازمندی مخلوق به خالق را احتیاج گرفته است نه حدوث، البته این استدلالها در اثبات وجود خدا به کار نرفته است، بلکه در بحث صفات خدا به کار رفته است. متکلمان از همین روایات استفاده کردهاند برای استدلال، مثل هشام بن حکم که از “ترکیب” استفاده میکند. شیخ مفید نیز همین طریق را استفاده کرده است و میگوید عالم متغیر است و هر متغیری حادث است و عالم حادث است.ابوهذیل با تأثیر از تعبیراتی که در فلسفه یونان بود به خصوص یحیی نحوی، سعی کرد خدا را اثبات کند به این شکل که: اجسام خالی از اکوان نیستند، اکوان به دلیل معانی در جسم هستند، این معانی حادث هستند، اجسام نیز حادث هستند.
تحول در این مسیر در جایی اتفاق افتاد که در جواب اینکه چرا حادث نیازمند به محدث است؟ گفتند ما از طریق قیاس شاهد علی الغائب به دست میآوریم (من هر بنایی دیدم به یاد بنّاء آن میافتم). آنچه به دست میآید فطری ما نیست، گزارههای ضروری عقل هم نیست، بلکه حاصل از قیاس شاهد علی الغائب است. این اتفاق شروع یک نوع معرفتشناسی در حوزه توحید بود که در اشاعره شکل افراطی به خود گرفت و به تشبیه خالق و مخلوق منجر شد. این طریق را “طریقه المعانی” میگویند. در امامیه هم سید مرتضی دقیقاً همین استدلال را اقامه کرد. اما برخی از معتزلیها و برخی از امامیه به این نظریه ایراد گرفتهاند: یک ایراد نسبت به خود قیاس شاهد علی الغائب است، گفتنهاند جسم حادث نیازمند است به غیر و حدوثش امکانی است. نقطه ثقل نظریه آنان روی حدوث است زیرا معتقدند خدا نباید مجبور باشد و او فاعل مختار است، لذا حدوث عالم را نگه میدارد. نکته دیگر اینکه از نظر متکلم همه آنچه در عالم هست حادث است. خلاصه کلام اینکه سه تقریر متفاوت از برهان حدوث و قدم ارائه شده: ساده، وحیانی و روایی که از تغییر استفاده میکند برای حدوث. در سنت معتزلی کسانی مثل ابوهذیل طریقه المعانی را استفاده میکنند و در معتزله متاخر و امامیه طریقه الاحوال.
برهان صدیقین
برهان صدیقین اولین بار توسط ابنسینا مطرح شد. در تفکر اسلامی بهخصوص شیعی و عرفانی این آموزه مطرح بود که “معرفه الله بالله” ابنسینا از همین میراث روایی استفاده کرد و نظریهای دیگر مطرح نمود و گفت ما اگر در شناخت خدا بخواهیم از طریق شناخت افعال الهی به خدا برسیم، مستلزم این است که برهان ما برهان انّی باشد و این برهان یقینی نیست. تا قبل از این گفته میشد معرفه الله بالله یک معرفت غیرعقلانی است (نه اینکه ضد عقل باشد، بلکه راهش از عقل نیست)، ابنسینا خواست بگوید اتفاقاً معرفه الله بالله عقلی هم داریم به این صورت که: ضرورتاً موجودی هست، موجود یا واجب است یا ممکن، اگر واجب باشد خداست و اگر ممکن باشد مستلزم خدا است. این برهان انی نیست بلکه شبه لمی است. البته هم عرفا و هم فلاسفه بعدی به ایشان ایراد گرفتهاند که این تقریر مدعا را اثبات نمیکند و ابنسینا از گذر موجود ممکن به خدا رسید و دوباره مفهوم ممکن واسطه شد پس معرفه الله بالله نیست.
تقریر بعدی از برهان صدیقین تقریر ملاصدرا است که مبتنی بر دو محور اصالت وجود و تشکیک است. درست است که ایشان مفهوم امکان را برداشت ولی مقدماتی دارد که محل اشکال است: مقدمه اصالت وجود باید ثابت شود و تا ثابت نشود این برهان فایدهای ندارد. دیگر اینکه مقدمه تشکیک هم باید ثابت شود.
آخرین و کاملترین تقریر از برهان صدیقین را علامه طباطبایی ارائه دادهاند که در آن از اصالت وجود و تشکیک در وجود استفاده نمیکنند و از واقعیت شروع میکنند و میگویند ضرورتاً واقعیتی هست، واقعیت عدمناپذیر است و آنچه عدمناپذیر است واجبالوجود است. این برهان در صورتی درست و منتج است که قائل به وحدت وجود باشیم. پس باز هم نیازمند به مقدمهای دیگر هستیم.
نتیجه
تلاشهای فلسفی در برهان صدیقین نهایتاً تلاشهای ناموفقی بودهاست. همه این تلاشها یا از گذر مفاهیم امکانی بودند یا از گذر موجودات امکانی، یعنی در نهایت آن برهان صدیقین ادعا شده نبود، همانی بود که عقل میتواند به دست آورد و عقل نهایت کاری که میتواند انجام دهد این است که از آثار به صاحب اثر پی ببرد. اقرار به صانع کار عقل است و خداوند معرفت خودش را در درون همه انسانها قرار داده است و کاری که اتفاق میافتد بازیابی این معرفت است. راه عقل هم در نهایت میتواند اقرار کند به وجود خدا. عقل صرفاً از طریق افعال به خدا میرسد و هرکسی هم ادعا کرده است راه دیگری دارد، آن راه عقلی نیست یا حداقل آمیخته به راههای غیرعقلی است، مگر اینکه به راه عرفا رو بیاوریم و شهود را به عنوان راه بپذیریم.